تنهایی

نهایی ام را با تو قسمت می کنم  سهم کمی نیست

گسترده تر از عالم تنهایی من عالمی نیست


غم آنقدر دارم  که می خواهم تمام فصل ها را

بر سفره ی رنگین خود بنشانم ات بنشین غمی نیست


آیینه ام را بر دهان تک تک یاران گرفتم

تا روشنم شد در میان مردگانم  همدمی نیست


همواره چون من نه ! فقط یک لحظه خوب من بیندیش

لبریزی از گفتن ولی در هیچ سوی ات محرمی نیست


من قصد نفی بازی گل را و باران را ندارم

شاید برای من که همزاد کویرم شبنمی نیست

 

شاید به زخم من که می پوشم  زچشم شهر آن را

در دستهای بی نهایت مهربانش مرهمی نیست

 

شاید و یا شاید هزاران شاید دیگر اگرچه

اینک به گوش انتظارم  جز صدای مبهمی نیست

 

(محمد علی بهمنی)


نظرات 1 + ارسال نظر
سالهای سوخته دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 18:03 http://bolor.mihanblog.com

سلام.مطالبت جالبه وارزش دیدن رو داره.موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد